دختـــر کـوهستــــان



میدونم هر کاری میکنم موقتی هست، شاید برای از یاد بردن نگرانی ها و استرس های ناشی از بیکاری باشه. یک روز میشینم عروسک میبافم، یک روز کیف میدوزم، یه موقع گلدوزی میکن، یک روز کتاب میخونم، یک روز دنبال کار میگردم و باز رزومه مینویسم و میفرستم شرکت های مختلف،،، یک روز همه چی رو رها میکنم و فقط کارهای خونه رو انجام میدم. سردرگمم.خیلی کارها ، خیلی چیزها دوست دارم ولی الان هر فکری که میاد تو سرم میدونم اگه شروع کنم دو روز بعدش رهاش میکنم. انگار یک چیز و گم کردم دارم دنبالش میگردم. دارم دنبال "من" میگردم. هنوز نمیدونم چی دوست داره. چی آشفته اش کرده! این "من" عین مرغ سرکنده میمونه. توی هیچ چیز ثبات نداره چون ترس هاش زیاده!؟ بارها به خودم میگم اگه نمیترسیدی چکار میکردی؟ ولی بازم جواب درستی براش ندارم.

دوست  دارم تغییر کنم،،، توی همه چی، احساس میکنم یک عمره دارم اشتباهی میرم، دارم خودمو گول میزنم. وای خدای من چرامن چنین آشفته ام.؟؟؟

.


زندگی کردن سختِ ، سخت ترم شده، سازش کاری خیلی صبوری میخواد. و من اون آدم کم حوصله و عصبی شدم که به این نتیجه رسیدم که نمیتونه زیر این همه فشار روانی دوام بیاره.

واقعا آخه تا کجااااا؟! 

گاهی اونقدر پیش میری، بعد به این نتیجه میرسی که آقا همه آدم های روی زمین که منطقی، سالم، انسان نیستن. پدر من، عزیزم، خیلی هااا مریضن، اصلا دیوانه اند، بابا مشکل دارن، جنون اذیت کردن بقیه رو دارن. و وقتی اینو میفهمی که با 90 درصد اعصاب و روانت بااازی شده رفته. بخدااااا باید خیلی مواظب خودتون باشید مگه الکی اعصاب انسان،،، بعضی ها درست اعصابت رو هدفدگرفتن. واقعا هم لذت میبرن.

یعنی باید باور کرد داری تو باغ وحش زندگی میکنی، گاهی ممکنه یک انسانی مثل خودت ببینی ولی تو رو خدا اصلا فکر نکنید تو جامعه انسانی هستین ،با اعصاب روانتون شوخی نکنید تو رو خداااا ، با ارزش ترین چیزی که دارید همونه.


بعضی اوقات اونقدر فشار عصبی بهم زیاد میشه که دوست دارم سرمو بکوبم به دیوار، یا تمام بند بند وجودم تیر میکشه. 

باید خیلی مواظب خودمون باشیم.




روح ، شگفت انگیزترین، تخیلی ترین جز وجودم هست، وقتی سعی میکنم احساسش کنم، انگار حالم بهتره.

فکر کردن به آغاز آفرینشم و یا لحظه مرگم باعث میشه آرامتر باشم، تصور اینکه من در مرکز هستی ام و با طبیعت میرقصم. خیلی بهم آرامش میده، در من دختری رقصنده است، دختری که روی پنجه هاش ایستاده و با طبیعت هم صدا شده.


با خودم عهد بستم، فقط در جریان اصلی حرکت کنم، با روحم پرواز کنم، بهش گوش بدم. نمیدونم تا کجا میتونم ادامه بدم .

کاش تنها بودم ، کاش میتونستم پناه ببرم به طبیعت به دور از آدمها، کاش می شد فرار کرد از این جهان پر صدا.



یهو یک آهنگ آدم رو میبره به جایی که حتی فکرشم نمیکنی.

این آهنگ از خواننده معروفی نبود ولی خدا میدونه من رو کجا برد، یهو فهمیدم چقدر زمان گذشته!

برای اولین بار گذر ده سال رو با تمام وجودم حس کردم. 


- تو رو میسپارم به قلبم، زیر سقفی از ستاره. 


دوست دارم بخوابم و خواب ببینم توی سرزمین آرزوهام یا همون بهشت، یا نمیدونم .

دلم یک خواب عمیق با یک رویای طولانی میخواد ، از آن خوابهایی که وقتی بیدار میشوی چند لحظه در جستجوی زمان و مکان باشی که کجا هستی؟ اینجا کجاست؟ من کی ام؟ از آن خواب هایی که روح را به گردش میبرد. از آنهایی که میچسبد به وجودت .



تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

نوآور Blue-sky Lisa اسکریپت | قالب وردپرس Bill گاه نوشت های یک "من" هاپو کوچولو طراحی سایت ، سئو سایت ، طراحی سایت فروشگاهی دانشگاه پیام نور بابل